هیچوقت هیچوقت هیچوقت نشده من پیدام بشه مگر اینکه یه چالشی دعوت بشم یا ازش خوشم بیاد
بله
امروز که نه خیلی وقته به این چالش دعوت شدم و سرانجام این روز موعود فرارسیده...با اینکه تو نسخه اول این چالش شرکت نکردم اما تو نسخه دومش شرکت میکنیم:)
امکان داره طولانی بشه پس از اولش معذرت می خوام واگر تمایلی ندارید نخوندیدم نخونید:)
سووووو لتس گوووووو
خوب خوب...هلوو...خوبی زهرا خانم؟امروزتو چجوری گذروندی؟وای باورت نمیشه امروز چه روز محشری داشتم...هرانچه که لازم بود از یه زندگی رویایی داشته باشم امروز داشتم..چیشده؟خوب بهت میگم جیگر جا
امروز صب ساعت پنج صب با یه شخص خاصی قرار داشتیم تا بریم کوه...ببین باور نمیکنی کوه انقد خوشگل بود...ازاون خوشگلتر میدونی چیه؟کوه تمیز تمیز بود...البته اینجا کلا کوهاش تمیز بود ولی وقتی یکم از اینجا دور شدیم سمت ابشار رفتیم یه دسته ادمو دیدم که داشتن اشغالارو جمع میکردن...وخوب مگه میشد من نرم پیششون؟یکی از لباس فرماشونو پوشیدمو بهشون کمک کردم...کلی هم دوست پیدا کردم
انقد خوشگل شده بود...سر دسته گروه میگفت که تازگیا مردم خیلی خیلی رعایت میکننو اشغالای کمتری میرزن زمین..راس میگفت...منم تازگیا خیلی دیدم که میگن حال طبیعت بهتر شده...چندسال پیش که اخبارو میدم و فقط خبر از اتیش گرفتن جنگلا میداد میدونستم همچین روزیم میرسه
خلاصه...بعد کلی گردشو اذیتای اون جناب برگشتیم خونه و باهم با خانواده صبحونه رویای خواهرجانو خوردیم...البته ناگفته نماند وقتی از در وارد شدم وانیل یهو پرید تو بغلم...از بچگی عاشق گربه بودم و اخر سر مامانینا برای تولد 20سالیم بهم این عشق کوچولو رو هدیه دادن...البته بعضی وقتا که میریم باغ با لئو جنگ و دعواشون میشه...خوب دعواهای سگ وگربه از قدیم الایام باقی مونده
خلاصه ظهر هم یکم توخونه استراحت ردمو کتاب خوندموبا بچه ها هماهنگ کردیم که شب هممون ساعت مشخصی اماده باشیم
اخه میدونید چراااااا؟چون کههههههههههههه....بله با دوستان عزیز قراره بریم کنسرت اسکیززززز...هوهوهوهو
یادته من هی میگفتم میرم کنسرت مسخره ام میکردی وجدان عزیز؟حالا بفرما...کی ضایع شد؟پس بخاطر این ضایع شدنت تا اطلاع ثانوی نمی خوام حرفا و عذاباتو بشنوما...فعلا تنبیهی
عصربا کلی ذوق و جیغواد با خواهر جان تصمیم گرفتم همون شلوار و تیشرت وال استار همیشگیمو بوشم...البته بازم بگم نق نق های مادر و خواهران عزیز همچنان پایدار بود که میگفتن:«اینجاهم نمی خوای دست از این لباسات برداری؟خوبه داری میری کنسرت اون عشقات...تروخدا یکم رسمی بپوش...من یه روز اون ال استاراوتی شرتارو اتیش میزنم...خدا مخترع ال استارو لعنت کنه...زهرا نمی خوای عین ادم لباس بپوشی؟...بخدا تیشرت دیگه خیلی ساده است...چقد گردنبندو انگشت میندازی...مگه چیارافرنگی تو؟وووووو»
و بله شب اولش که ابجیم دوستامو دید یکم خجالت کشید ولی وقتی دید نصفشون باهاش همسنن بیشتر از من باهاشون رفیق شد...از هیچی شانس نداریم که...اینام رفیقن که من دارم؟...خیانتکارای پلشت
وااااااااااای دختر باورت نمیشهه...انقدررررر تو کنسرت جیغ زدم...اونجا نه دیگه دخترعمویی بود که بگه چقد داد میزنی نه پسردایی هایی که بگن صدات چقد بلنده...انقد داد میزدیمو فنگرلی میکردیم...حالا گهگاهیم که افکار مسمومم یادم میومد یه نگاه به خواهر یه نگاه به اعضا میکردیمو به افکار مسموممون میخندیدم...حالا افکار مسمومم با یه دخترخانوم محترم دیگه ای که هیچیXD
حالا یه چیزی...هه...من با تک تک پسرا عکس گرفتم...هه..چی فکر کردی مرد؟من مهمان ویژه بودم(الکی مثلا)نه الکی مثلا نداره....بعد کنسرت خیلی شیک رفتیم پشت صحنه با همشون عکس انداختم باهمشونم حرف زدیم...ولی خوب من یکم هول کردم که خیلی زود با چپ چای خواهر جان به خودم اومدمو حل شد
وااای چقد حرف زدم...خاصه که روز خیلی خیلی خوبی بود...الانم باید برم چون دارم از خستگی میمیرم...و بله برا فرداهم بلیط سفر به فرانسه رو دارم..عه؟نگفتم بهت؟عزیزم دارم میرم به سفر به دور دنیا
عزرائیل جون؟نه بابا...با ایشون طی کردیم بعد سفر بیاد سراغم:)
~~~~~~~~~~~~~
ووو بله...باور کنید من تو دفترخاطرم بیشتر از این چرت و پرت میگم نمیدونم چرا اینجا انقد جدی شدم...شایدم به خاظر مود امروزم بود که هی فکرای ضدونقیض میومد تو ذهنمو اینجوری جدی شدم
فکر کنم اصلا زمان خوبیو برای نوشتن این چالش انتخاب نکردم با این حال ناجورم.....
وهمچینی از استریا عزیزم خیلی خیلی متشکرم که این بنده رو به این چالش دعوت نموده اند وخییلی خیلی خوحشحال شدم
و در گام دومم از دوستای عزیز که اینو میبینن دعوت میکنم که اونام شرکت کنن:)...نمیدونم چرا ولی نمی خوام یکی یکی اسم ببرم پس خودتون شرکت کنید تا محدودیتی نداشته باشه:)
پ.ن1:تمام تلاشم اینبار بر این بود که عکس اول پست اسکیز نباشه...ولی بیان بهم گفت:زهرا؟چته تو؟نمی خوا این عکس نازو بزاری؟و خوب منم شرمنده شدمو گذاشتم:>
